سیاسی

روایتی از دیدار مردم سیستان و بلوچستان و خراسان جنوبی با رهبر انقلاب

روایتی از دیدار مردم سیستان و بلوچستان و خراسان جنوبی با رهبر انقلاب

گروه سیاسی خبرگزاری فارس: دبیر ریاضی که باشی به مرور زمان و البته ناخواسته تحقق برنامه‌های زندگی‌ات هم شکل و شمایل قواعد ریاضی به خود می‌گیرد و من هم به طبع از این قضیه مستثنی نیستم و قسمت پررنگ ماجرا هنگام رفتن به سفرهاست به گونه‌ای که معمولاً یک هفته زودتر تمام کارهای عقب مانده را به هر نحو و طریقی به سرانجام می‌رسانم تا در طول مدت سفر با خیالی راحت و آسوده از آن لذت ببرم.

در روز آخر پذیرایی از زوار پاکستانی اربعین که خبر دیدار مردم سیستان و بلوچستان را برای کربلایی برات آشپز موکب خواندم هیچگاه فکر نمی‌کردم که من هم جزء افراد حاضر در این دیدار باشم زیرا با توجه به جمعیت بالای استان شانس حضور من در این دیدار بسیار بعید به نظر می‌رسید و به همین دلیل تمرکز اصلی خود را در جهت جابجایی خانه قرار دادم؛ اما با یک تماس تلفنی در کمتر از ۲۴ ساعت مانده به دیدار من هم در میان مشتاقان این دیدار بودم دیداری که از همه ابعاد سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و… برای مردم سیستان و بلوچستان خیلی مهم به حساب می‌آمد. سفری که بسیاری از ساکنان استان سال‌ها در آرزوی آن بودند از جمله آن پیرمردی که با چفیه‌ای برگردن و عینکی درشت از خاطرات سال‌های ابتدای انقلاب و حضور شهید رجایی در شهر سراوان تعریف می‌کرد و یا شخص دیگری که در طی سال‌های طولانی توانسته بود نشریه کودک مسلمان بلوچ را در محروم‌ترین نقطه کشور تولید و توزیع کند.

در محل اسکان مردی تنومند با لباس بلوچی سیاه رنگ که بیشتر شبیه به ورزشکاران پرورش اندام بود حضور داشت. اما برخلاف تصور من نه او ورزشکار بود و نه مهمان اداره ورزش و جوانان بلکه پدر شهیدی بود که از سوی بنیاد شهید به دیدار آمده بود. سن و سال بلال به پدر یک شهید نمی‌خورد چون به تازگی از مرز چهل سال عبور کرده بود اما در واقع او پدر هستی ناروئی هفت ساله یکی از شهدای واقعه ۸ مهرماه سال گذشته در زاهدان بود.
حضور بلال که طبق گفته‌هایش از سال گذشته از شدت غم تارهای موی سفید در سر و صورت ایشان ظاهر شده است با توجه به فضای استان از ۸ مهر سال گذشته تاکنون حداقل برای من در این سفر غیر قابل باور بود و با معادلات ذهنی من نمی‌خواند چرا که در خاطرم هست پس از شهادت هستی تصویر او در بین صفحات مجازی پخش شد و حتی برخی از آشوب‌طلبان هم تصویر هستی را باز نشر کردند.

قبل از آنکه علت حضورش را از او جویا شوم خودش برای همه توضیح داد که شاید برخی افراد او را بخاطر این رفتار سرزنش کنند اما ماجرای این سفر فقط و فقط رابطه دلی بلال با رهبرش است که دیدار رهبر شاید تسلی بخش قلب خود و همسرش باشد. بلال می‌گفت ارزش این رابطه قلبی برای او با هیچ چیزی قابل قیاس نیست چه بسا که خیلی از افراد آمده‌اند و با وعده‌های مختلف او را تحریک به مصاحبه علیه نظام کرده‌اند اما شاید باورتان نشود که بنیاد شهید با وجود دعوت او و خانواده‌اش به این سفر هنوز شهادت هستی را طبق گفته‌های بلال تایید نکرده است.

در میان صحبت‌های بلال راجع به عشق و علاقه‌اش نسبت به هستی که همزمان اشک چشمانش هم بند نمی‌آمد هیچ جوابی جز سکوت نداشتم و تنها صحبت از حضور امیرعلی برادر دو ماهه هستی در دیدار آقا شاید به عنوان کوچکترین فرد خنده را بر روی لب‌های بلال آورد.

ساعت هفت و نیم به در بیت رهبری رسیدیم. وقتی ۱۵ سال بیشتر نداشتم، عشق و علاقه فراوانی به خبرنگاری داشتم و همین موضوع سبب شد تا به باشگاه خبرنگاران جوان بروم و در آنجا مشغول به فعالیت شوم اما شاید به خاطر سن کم و البته تحصیل، فرصت چندانی به من داده نشد و رویای خبرنگاری من در همان سال‌های دبیرستان به پایان رسید اما حالا من در مهم‌ترین مکان سیاسی ایران، همانجا که محل ملاقات عمومی رهبر انقلاب با همه مردم ایران است حضور داشتم و قرار بود دیدار مردم سرزمینم با آقا را روایت کنم. اتفاقی بی‌نظیر و دوست داشتنی در زندگی من که باید لحظه لحظه آن را غنیمت می شمردم.

فضای حسینیه با توجه به ماه صفر سیاه پوش و دو پرچم سرخ بزرگ "یا حسین" و "یا زینب" هم نصب شده بود که در میان آن‌ها بر روی پارچه‌ای دیگر از قول امام خمینی(ره) نوشته شده بود «رمز پیروزی ما وحدت کلمه و اتکال به خدا و اتکال به اسلام بود. این رمز را ملت ما نباید از دست بدهد.» در بالای جایگاهی هم که آقا حضور داشتند قسمتی از آیه ۶ سوره روم که لَا یُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ طراحی شده بود.

به جمعیت حاضر در حسینیه هر لحظه افزوده می‌شد اما حضور سران طوایف سیستانی و بلوچ با کلاه‌های به اصطلاح بره‌ای یکی از تصاویر جذابی بود که هر خبرنگاری را مجاب می‌کرد که به سراغ آنها برود و با آن‌ها هم کلام شود. از طرفی آنها با شالی که به همراه داشتند و بستن آن به دور پاها و کمر که کمرزانی به آن می‌گویند مشکل تکیه داشتن مانند بقیه افراد را نداشتند.

«شیعه و سنی حورند چمان دشمن کورند» به این معنا که «شیعه و سنی با هم اتحاد دارند و چشم دشمنان کور است» جواب یکی از سران طوایف به نام سیف‌الله بامری به یوسف سلامی خبرنگار صداوسیما بود که پس از آن مردم دست یکدیگر را بالا گرفتند و یکصدا با هم شعار دادند که ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند.

علاوه بر حضور خانم‌های بلوچ با لباس‌های بلوچی رنگارنگ سوزن‌دوزی شده حضور خانم‌های سیستانی با پوشش لچک یک تصویر متفاوت و شاخص بود.

آنقدر برای ثبت تک‌تک لحظه‌ها و یادداشت کردن آن‌ها این طرف و آن طرف رفتم که برخی از حاضران در قسمت عمومی با دیدن برگه‌های داخل دستم فکر کرده بودند من مسئول جمع‌آوری نامه‌هایی هستم که برای آقا نوشته‌اند؛ تا اینکه بالاخره آقایی که مسئول مرتب کردن صف مهمانان بود با یک نگاه چپ چپ از همان نگاه‌ها که سر کلاس به دانش آموزان می‌کنم به من فهماند که باید در جای خود مستقر شوم.

دو ساعت از آمدن من گذشته است اما یکی از همانها که در جلوی صف قسمت عمومی نشسته می‌گوید از ساعت شش و نیم در حسینیه حضور دارد و نه تنها خسته نیست بلکه به همان آقایی که مسئول مرتب کردن صف‌هاست به شوخی می‌گوید اگر کمک می‌خواهید بنده در خدمتم تا به این بهانه خود را به صف‌های جلو برساند.

محمدجواد جامعی مداح جوان مسجد صاحب الزمان زاهدان در دهه هشتاد مسئول هم‌خوانی شعری است که هنگام ورود متن آن روی یک برگه کاغذ کوچک به هر فرد داده‌اند تا در محضر رهبر انقلاب همه افراد حاضر در حسینیه بتوانند با یکدیگر بخوانند. شعر اربعینی است و برای من حسرت حضور در پیاده‌روی اربعین امسالی که روی دلم ماند را به همراه دارد تا دلت بخواهد لبیک یا حسین دارد.

شعر را که می‌خواند این بیت بیشتر به دلم می نشیند:

بهشت ما بلوچستان و سیستان
سرشت ما عجین شد با خراسان

تقریباً همه آمده‌اند و به انتظار نشسته‌اند تا اینکه مسئولین استان از سرجای خود بلند شدند و به قسمتی بیرون از ساختمان اصلی حسینیه و احتمالا به منظور استقبال از آقا می‌روند. با این حرکت مسئولین مردم با تصور اینکه آقا آمده است مدام از سرجای خود بلند می‌شوند و با اعتراض پشت سری‌ها می‌نشینند تا اینکه همه افراد حسینیه یک صدا با هم همنوا می‌شوند که ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم. جالب‌تر از همه اینکه حس و حال انتظار در مسئولین بیت هم وجود دارد و این فضا برای آنها تکراری نیست.

پس از پنج دقیقه از بازگشت مسئولین به صندلی‌ها، لحظه دیدار مردم با رهبر انقلاب میرسد؛ صدای شعارهای مختلف و حرکت همه به سمت جلو فضای پرشوری را در حسینیه ایجاد می‌کند. از آن حال و هواهایی که آدم دلش می‌خواهد تمام نشود. با خود می‌گویم ای کاش دوربین‌ها می‌توانست همانطور که چهره این همه انسان عاشق را نشان دهد، قلب‌های آکنده از اشتیاق مردم دیار وحدت و همدلی به رهبرشان را هم به همه نشان دهد. در این حین که همه بلند شده‌اند و شعار می‌دهند "این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده" بلال با استفاده از فرصت پیش آمده خود را به من رساند تا مستقیم روبروی رهبر انقلاب قرار بگیرد و به آرزوی خود که دیدار از نزدیک‌ترین فاصله ممکن است برسد. بدون شک خنده‌ای که در صورت آقا دیده می‌شود مثل رهبران سیاسی دنیا مصنوعی نیست واقعی واقعی و از علاقه ایشان نسبت به مردم است و به همین دلیل به دل هر فردی می‌نشیند.

آقا روی صندلی نشستند اما احساسات مردم قابل وصف و کنترل نیست و همچنان مردم با شعارهای پشت سر هم به ایشان ابراز لطف می‌کنند. قرآن که خوانده می‌شود نوبت به محمدجواد جامعی می‌رسد لبیک یا حسین‌ها در محضر فرزند فاطمه رنگ و بوی کربلایی می‌گیرد.
سخنرانی آقا که شروع می شود همه نگاه‌ها به ایشان ختم می‌شود و همه سکوت می‌کنند. آقا در همان جمله اول می‌روند به سراغ بیان خاطره‌های ۶۰ سال قبل؛ از ماجرای دستگیری‌شان در بیرجند در تاسوعای سال ۱۳۴۲ و همچنین برای بار دوم در محرم همان سال در زاهدان تعریف می کنند که چگونه مردم و روحانیون شیعه و سنی منطقه ایشان را در امر مبارزه با طاغوت کمک کرده‌اند.

وقتی آقا سیستان را مرکز دلاوران زابلی خواندند جگرم به عنوان یک زابلی به حال آمد و وقتی گفتند آنچه در گذشته استان اتفاق افتاده شناسنامه استان است بیشتر از قبل به اطمینان قلبی رسیدم که راه ثبت و ضبط تاریخ شفاهی استان راه درستی است که انجام می‌دهم.

آقا از مصوبات سفر سال ۱۳۸۱ به سیستان و بلوچستان که برخی از دولت‌ها در انجام آن سهل انگاری کرده بودند ناراحت بودند چون آن تصمیمات در صورت تحقق و اجرا تحولات زیادی را در منطقه ایجاد می کرد و همچنین تأکید بر وحدت داشتند تا از این طریق توطئه دشمنان خنثی شود.

وقتی آقا اصطلاح شتر در خواب بیند پنبه دانه را در مقابل تصور دولت آمریکا که با بروز اختلافات مذهبی و قومی و یا جنسیتی می‌تواند در ایران بحران ایجاد کند به کار بردند، با خود گفتم چرا هیچ‌کس در این کشور همانند آقا این چنین دل و جرات ندارد که اینگونه مثل شیر در مقابل دشمن درجه یک بایستد و رجزخوانی کند؛ البته همیشه پدر دلسوز فرزندانش است و این بار هم تأکید کردند که حواسمان باشد نباید حرف یا عملمان جدول نقشه دشمن را کامل کند.

از لحظه آغاز مراسم تا پایان سخنرانی که تجربه ناب و شیرین زندگی من بود تا زمانی که آقا برای مردم طلب دعای خیر کردند و مردم هم با شعار ای پسر فاطمه خدانگهدارت ایشان را بدرقه کردند به این موضوع فکر می‌کردم که چگونه یک فرد این همه به ادبیات تسلط دارد و فقط با یک نگاه کوتاه به کاغذ و شاید سرفصلی که روی آن نوشته شده است توضیحات جامع و کامل را مرتبط با موضوع مورد نظر ارائه می دهد که در نهایت تا زمانی که به زاهدان رسیدم؛ جز این جواب که کمتر کسی وجود دارد که به اندازه آقا در این کشور کتاب بخواند و مطالعه داشته باشد پاسخی برای این سوال پیدا نکردم.

پایان پیام/

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا