روایت جالب از حج رفتن امام خمینی
ایسنا نوشت: امام خمینی (ره) حدود ۹۰ سال پیش به حج رفت. گفته شده است این تنها سفر حج بنیانگذار جمهوری اسلامی بود؛ سفری طولانی که دستنوشتههای همسر ایشان «خدیجه ثقفی»، تنها مستندات موجودِ آن است و نامه محبتآمیز و عاشقانه امام خمینی به همسرشان نیز از دل این سفر بیرون آمده است.
سفر حج امام خمینی (ره) در نوروز ۱۳۱۲ خورشیدی انجام شد، اما تقارن حج ۱۴۰۲ و سالگرد ارتحال بنیانگذار جمهوری اسلامی بهانهای است برای مرور این سفرنامه که مستندات آن به دستنوشتهها و یادداشتهای همسر امام خمینی (ره) محدود است.
در یادداشتهای» خدیجه ثقفی» معروف به «قدس ایران»، که در کتاب زندگینامه او با عنوان «بانوی انقلاب» گردآوری شده، درباره چگونگی انجام این سفر حج نوشته شده است: «تازه به خانه جدید محله تکیه ملامحمود رفته بودیم که آقا به فکر حج افتاد و استدلالش این بود که وقتی مکلف نبوده است از ارث پدر مستطیع شده است. از آنجا که در آن سالها بچه بوده است و حجاش رفع تکلیف نبوده است و از طرفی با اسب و قاطر نمیتوانسته سفر کند، اولیایش ممانعت به عمل آوردهاند و نگذاشتهاند راهی چنین سفر پر مخاطرهای شود، زیرا مسافرت شش ماه طول میکشید. چند سال بعد هم که برای تحصیل به قم آمد و فرصت سفر حج را نیافته بود.
پس آن روز امکانات سفر فراهم نبوده است و درست است که حالا مستطیع نیست، ولی این حج به عهده اوست و چیزی که از طرف خدا بر عهدهاش باشد روشن است که دیگر جای چک و چانه ندارد. به برادر بزرگش که امور ملک موروثیاش در خمین در دستش بود نوشت: پانصد تومان برایم تهیه کنید و از طرف دیگر خودش اقدام به تهیه گذرنامه کرد بقیه وسایل هم که چیزی نبود. من فرزند دومم علی را حامله و از نبودن شوهرم در دیار غربت نگران بودم، ولی چاره نبود، باید تحمل کرد.» (صفحه ۸۹ زندگینامه خدیجه ثقفی)
«امام خمینی (ره) بعد از تولد دومین فرزندشان، در زمان طلبگی و در دوران آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری، به تاریخ ۲۵ شوال ۱۳۵۱ هجری قمری برابر با ۱۳۱۲ شمسی، با ماشین از قم به تهران، از تهران به اهواز، از اهواز به عراق و از عراق به لبنان رفتند و از آنجا به وسیله کشتی عازم جده شدند.
در کشتی با چند تن از تجّار قم به نامهای آقایان «آقازاده» و برادرزادهاش «مصطفوی» و «صادقی» آشنا میشوند و گویا در مکه خود به تنهایی منزلی اختیار میکنند و آقایان نامبرده برای احوالپرسی و نشستهای دوستانه خدمت ایشان میرسیدند.
به هنگام برگشتن از حج، تا لبنان با همان آقایان همراه بودند و امام خمینی (ره) از لبنان به نجف آمده و سپس عازم ایران میشوند. (مجله میقات حج، شماره ۳۰ برگرفته از زندگینامه خدیجه ثقفی)
«شهر به شهر تا عراق و بعد سوریه و بیروت و از آنجا با کشتی تا هفت شبانهروز به جده که مجموع مسافرتشان سه ماه و نیم طول کشید و در این مدت تنها یک نامه از ایشان داشتم». (صفحه ۹۰ کتاب زندگینامه خدیجه ثقفی)
نامهای که خدیجه ثقفی در دستنوشتههایش اشاره کرده، همان نامه معروفی است که به خاطر ادبیات محبتآمیز امام خمینی (ره) نسبت به همسرش بسیار مورد توجه قرار گرفت. نامهای که پیش از رسیدن به عربستان و مکه نوشته شده و به تأخیر در رسیدن به مراسم حج اشاره داد. در بخشی از این نامه که به تاریخ فروردین ۱۳۱۲ خورشیدی برابر با ذی القعده ۱۳۵۱ در بیروت، لبنان نوشته شده، آمده است:
«تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ] من با هر شدتی باشد میگذرد ولی بحمدالله تا کنون هرچه پیش آمد خوش بوده…
در هر حال امشب شب دوم است که منتظر کشتی هستیم، از قرار معلوم و معروف یک کشتی فردا حرکت میکند ولی ماها که قدری دیر رسیدیم، باید منتظر کشتی دیگر باشیم. عجالتاً تکلیف معلوم نیست امید است خداوند به عزت اجداد طاهرینم که همه حجاج را موفق کند به اتمام عمل، از این حیث قدری نگران هستیم ولی از حیث مزاج بحمدالله به سلامت، بلکه مزاجم بحمدالله مستقیمتر و بهتر است. خیلی سفر خوبی است جای شما خیلی خیلی خالیست…» (صفحه ۲، جلد ۱، صحیفه امام خمینی)
پایان این سفر و بازگشت امام خمینی (ره) به ایران همزمان با سیل قم در نهم خردادماه سال ۱۳۱۲ بود. خدیجه ثقفی شرحی هم در اینباره داشته و نوشته است: «جلوتر از ما تا آخر قم از طرف شرق گویی دریایی از آب بود. آبی که بسیاری از خانهها را با خود پر کرده بود و تمام اجناس چوبی منازل را بر دوش میکشید، حتی متکاهایی که هنوز آب را کاملاً جذب نکرده شناور بودند. در مقابل چشم من آخرین دیوار اتاقی که سماور و چراغ در طاقچهاش بود خراب شد و همه در آب فرو ریخت. پیرمردی که خانهاش از سه روز قبل در مسیر سیل قرار داشت و جریان آب فرصت فرار را از او گرفته بود بالای درختی رفته و مشغول دعا بود. گفتند سه روز است که از توتهای نارس درخت استفاده میکند، روز سوم پسرش به آب زده و آن را پایین آورده بود…
تمام قسمت آن طرف رودخانه تا دور دست افق که چشم میدید دریایی از آب بود. همه مشغول دعا، که فرو نشیند و من در عین ناباوری و اندوه به یاد ایام کودکیام در کنار دریا بودم. صحن و خیابان ارم فعلی که آن وقت محلهای بود، از گزند سیل مصون مانده بود امروز در همان دریاچهای که من دیدم محله نیروگاه ساخته شده است. در بعضی نقاط آب به چند متر میرسید. کوچههای قم مسیل بود. گوشه پل سابق که روبروی بازار است خراب شده بود و در نتیجه آب، درون مسجد و جلوی بازار را پر کرده بود و خیابان حضرتی خود رودخانهای شده بود. دیگر خودتان وضع مردمان این قسمت شهر را تصور کنید.
در آن سال که به «سال سیلی» معروف و ماده تاریخ جدید مردم قم و دهات اطراف آن شد من بیست ساله بودم. دلم به شدت برای مردم سیلزده سوخت که همه چیزشان را از دست داده بودند. به منزل آمدیم… یکمرتبه دیدم مردی سفیدپوش از دالان وارد حیاط شد از آنجا که هوا تاریک شده بود صورتش به خوبی پیدا نبود، گوشه چادر دختر همسایه را به سرم کشیدم، بلند گفتم: کیستی؟ گفت: منم. باز پرسیدم: تو کیستی؟ گفت: من، روحالله. گفتم: از مکه آمدی؟ گفت: بلی؛ خودش بود. حجاج در آن زمان خیلی تشریفات داشتند، گوسفندها و گاوها کشته میشد، نهارها و شامها داده میشد. گفت: بلی خودم هستم. آمد جلو دیدم پای برهنه، گوشههای قبا را در جیب فرو برده، شلوار را بالا زده، عمامه را بر گردن پیچیده، گفتم از کجا به این وضع و ترتیب آمدی؟ گفت: از یک فرسنگ قبل از شاهجمال که امامزادهای است در یک فرسنگی قم. گفت: ماشین به علت خرابی جاده جلو نیامد، من و چهار نفر دیگر از همسفرها از اراک حرکت کردیم. در آنجا شنیدیم قم سیل آمده است و همه شهر را آب گرفته است نگران شدیم. یک ماشین گرفتیم و عازم قم شدیم ولی یک فرسنگ به شاهجمال مانده ماشین ماند و ما نمیتوانستیم بمانیم.
رفت طرف حوض که دست و پایش را بشوید. گفت: اگر لباس دارم برایم بیاور. به خدا قسم همان لباسی را بر تن داشت که از اینجا برده بود ولی من به عنوان خلعتی یک پیراهن و شلوار چلوار برایش تهیه دیده بودم. در غیاب ایشان یک بار پدر و مادرم آمدند قم، چند روزی هم قم بودند. پدرم قبایی خرید و گفت این هم خلعتی من برای حاجیمان باشد، اینها را آوردم دید نو است. گفتم: غیر از این لباسی نداری. گفت: تا تو را دارم همه چیز دارم.
این وضع ورود ایشان از مکه به قم بود. مختصری سوغاتی آورده بود؛ دو نوع پارچه که آن هم مطابق پسند من نبود ولی دوختیم و پوشیدیم. بعد فهمیدیم که خرج مکه او را برادرانش به او قرض دادهاند.» (صفحه ۸۸ تا ۸۹ زندگینامه خدیجه ثقفی).
۵۷۲۴۵