سیاسی

نگاهی متفاوت به 34 سال رهبری آیت‌الله خامنه‌ای

به گزارش خبرگزاری فارس، علیرضا معاف نوشت:

دوران رهبری حضرت آیت الله سیدعلی خامنه ای ۳۴ ساله شد. پیش از این در یک مقاله بلند با عنوان «تأسیس منطق حِکمی در فهم تصمیمات رهبر انقلاب» پیچیدگی‌های مدیریت و رهبری رهبر انقلاب و روش‌ها، اصول و مبانی فهم عمل رهبر و ولی فقیه را به تفصیل شرح دادم. اکنون و در این یادداشت تحلیلی- تعلیلی به یکی دیگر از مهمترین سرفصل‌ها در فهم ظرائف، لطائف و پیچیدگی‌های رهبری حضرت آیت الله خامنه‌ای خواهم پرداخت.

۱. مشکلات و اقتضائات رهبر دوم

حضرت موسی(ع) به هنگام برگزیده شدن از جانب حق و در اولین مأموریت خود از خدای تبارک و تعالی درخواست ‌نمود تا هارون برادرش را نیز همراه خود او به این مأموریت گسیل نماید تا بار سنگین مواجهه با طاغوت و فرعون را با هم بر دوش بکشند. استدلال موسی آن بود که هارون فصیح‌تر از من است و می‌تواند به خوبی عهده‌داری جانشینی مرا بکند. (هَارُونَ أَخِی اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی …)

هارون در تمام برهه‌ها همراه موسی بوده و او را یاری می‌کرد، از مقابله با فرعون گرفته تا کوچاندن قوم لجوج یهود و تا تشکیل حکومت جهانی موسوی. موسی به قوم خویش بارها توصیه و وصیت کرده بود که هارون را به عنوان جانشین و وزیر و جایگزین خود در مواقع غیبت و یا پس از خود منصوب می‌کنم و پیروی از او همچون پیروی از من است. کلیم‌الله اما در برهه‌هایی از هر سال به شوق مناجات با رب‌العالمین، قوم خود را که بسیار به آنان شفیق و مهربان بود تنها می‌گذاشت و به کوه طور عزیمت می‌کرد. قوم موسی اما با آنکه آن همه تعاریف و اوصاف هارون را شنیده بودند، قدرت مدیریت او را از نزدیک لمس نموده و تأکیدات موسی نسبت به هارون را دیده بودند اما با هارون رفتاری متفاوت از رفتار با موسی داشتند و از رهبر دوم، همانند رهبر اول تبعیت نمی کردند.

قرآن در این باره می‌فرماید: «و لقد قال لهم هارون من قبل یا قوم انما فتنتم به و ان ربکم الرحمن فاتبعونی و اطیعوا امری» اما قوم او در پاسخ گفتند‌: «قالوا لن نبرح علیه عاکفین حتی یرجع الینا موسی» چنین بود که این قوم ارشادات ‌هارون را نپذیرفته و دچار فتنه پیچیده سامری شد. موسی پس از بازگشت از میقات خطاب به برادر گفت: «قال یا هارون ما منعک اذ رایتهم ضلوا الا تتبعن، افعصیت ‌امری قال یابن ام لا تاخذ بلحیتی و لا براسی انی خشیت ان تقول فرقت بین بنی اسرائیل و لم ترقب قولی». مشکل در آنجا بود که قوم موسی دین را از دستان موسی گرفته و ظرفیت بازتولید نگاه به ولی را در غیر از موسی نداشتند و گمان می‌کردند که اگر ولی‌ای که با او انقلاب کرده‌اند، طاغوت را در نیل مستغرق کرده و با او حکومت جهانی تشکیل داده‌اند از میان برود و یا به غیبت فرود رود دین او نیز به همراه او دفن شده و نابود می‌شود. قوم بنی‌اسرائیل رهبر اول خود را پذیرفت اما در انتقال این رهبری به رهبر دوم دچار اعوجاج و ایستایی شد.

این مصیبت در جریان تاریخ صدر اسلام با ابعاد پیچیده‌تری تکرار شد. مردم حجاز و مکه و مدینه زمان رسول الله(ص) آنچنان عشق و علاقه به پیامبر رحمت للعالمین ‌نثار می‌کردند که قطره‌ای از آب وضوی آن پیامبر الهی از صورت مبارک شان جاری نمی‌شد مگر آنکه آن‌را به عنوان تبرک برای خود برمی‌گرفتند. این مردم که همچون قوم موسی، تاکیدات رسول اعظم پیرامون علی بن ابیطالب امیرالمومنین(ع) را مکررا شنیده بودند که «انت منی بمنزلة ‌هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی»، اما در هنگامی که در جنگ احد شایعه شهادت رسول خدا را شنیدند، بر خود لرزیدند و کار دین خدا را تمام شده دانستند. تا جایی که مخاطب تذکر الهی قرار گرفتند: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضرالله شیئا و سیجزی الله الشاکرین»

این عدم ظرفیت و درک رهبر دوم از سوی مردم برای پیشبرد دین علاوه بر آن بود که در عهد پس از رسول الله مدعیان زیادی – علیرغم عدم صلاحیت و توان لازم راهبری امت – چشم به جایگاه الهی رسول الله دوخته و به امیرالمومنین رشک می‌ورزیدند. امت نیز گرچه ولایت پیامبر اعظم را پذیرفتند و دستورات او را در زمان حیات ایشان اجرا می‌کردند اما در این انتقال رهبری، دچار قشری گرایی، ظاهربینی، کوته‌نگری و اشتباه شدند.

کسانی در جامعه پیدا شدند که خود را هم عرض امیرالمومنین ‌پنداشتند و برخلاف آنکه تأکیدات مکرر و تصریحی پیامبر مبنی بر صلاحیت‌های علی بن ابیطالب را شنیده بوده و خود نیز بر آن واقف بودند اما حب دنیا و جاه‌طلبی آنها، با امیرالمومنین(ع) کاری کرد که مدت ۲۵ سال، بهترین جایگزین رسول خدا(ص) خانه‌نشین شد و امت اسلام از رهبری امام علی(ع) محروم شد.

این خواص مردود که علی القاعده می‌بایست سخن رسول الله را بر چشم نهاده و به رهبری علی بن ابیطالب تمکین کرده و او را یاری می‌نمودند خود را «یکی» در مقابل «علی» فرض کرده و حاضر به پیروی از ایشان نشدند.

حتی پس از ۲۵ سال خانه نشینی علی(ع) در حالی که بسیاری از فحول و کبار صحابه از میان رفته بودند برخی باقیماندگان آنان همچون طلحه و زبیر می‌خواستند بیعت خود با علی(ع) را مشروط سازند؛ مشروط به آنکه سهم آنان در این قدرت حفظ شده و آن هنگام که امیرالمومنین(ع) آنان را به تمکین بی‌چون و چرا و غیرمشروط خود فراخواند، نکث بیعت با علی(ع) کرده و در مقابل او شمشیر کشیدند.

این از سختی‌‌های رهبران دوم است که پس از رهبری اول با جامعه‌ای از مردم روبرو شوند که قدرت تمیز عدم فاصله میان رهبر اول و دوم را نداشته و از سوی دیگر این مردم توسط خواص مردودی که خود را هم‌ردیف رهبری دوم می‌دانند به عصیان و نافرمانی و پیمان شکنی تشویق می‌شوند. همچنین است در زمان رهبری دوم، هنگامی‌که علی‌القاعده تفسیر و تبیین و تعیین خط مشی حرکت کلی جامعه از سوی او به مردم ارائه شده و مردم نیز از آن تبعیت نمایند، خواص مردودی که علی القاعده از نسل اول انقلابیون هستند به دلیل حسادت و رشک‌بری نسبت به رهبری جامعه، تفسیر و تبیین و خط مشی‌ای خود ساخته و معارض با خط مشی مشخص شده رهبری جامعه به مردم ارائه نموده و حتی با تبدیل، تأویل و تاریخ سازی خود در اذهان عمومی، اعوجاج، نافرمانی و عصیان نسبت به ولایت را تئوریزه و توجیه تراشی می‌کنند. این مشکل سبب می‌شود تا دست رهبری دوم بر خلاف رهبری اول بسته شده و اعمال ولایت، سخت و ثقیل گردد. همچنین است که به‌دلیل آنکه این افراد از قدرت نفوذ، کبر سن، اعتبار و رتبه بالای اجتماعی و سیاسی و شأنیت همراهی با رهبری اول برخوردارند، نه می‌توان با آنان برخورد سخت و خشن اعمال کرد و راه را برای ادامه فتنه‌گری آنان بر بست و نه می‌توان بر اقدامات خلاف آنان چشم پوشید.

مشکل دیگر نیز آن است که بالطبع با گذشت زمان، فرزندان و اطرافیان این خواص مردود نیز پای در میدان نهاده و سعی می‌کنند با استفاده از اعتبار خاندانی خود، میراث تصور شده خود از انقلاب را طلب کنند و به خاطر آنکه از یک سو حتی از برخی رودر‌بایستی‌های پدران خود در مواجهه با انقلاب پدران و رهبران اول و دوم تهی بوده و از سوی دیگر از بی‌باکی، تهور، جسارت و پتانسیل قابل توجه در هدم پایه‌های انقلاب پدران خود برخورداند، معضل برخورد رهبران دوم با آقازادگان انقلابیون، معضلی جدی و حساس است که چنین معضلی هیچ‌گاه در زمان رهبران اول در میان نبوده است.

سختی دیگر رهبران دوم نیز که از همین موارد پیش گفته نشأت می‌گیرد، پدید آمدن مسئله نفاق ودورویی در زمان این رهبران است. چرا که مواجهه رهبران اول، بالطبع، مواجهه و هدایت جامعه برای مقابله با دشمن صریح و «رو» با پدیده انقلاب است. اما با گذشت زمان مواجهه رهبران دوم با دوستان گذشته و منافقان امروزی است که همان اهداف دشمن صریح را در قالب درونی جامعه پیاده می‌سازند. به بیان روایات، مبارزه با تنزیل و مبارزه با تاویل تفاوت اصلی دو نوع مبارزه است. از این روست که تدبیر، مدارا و صبر، عمدتا در نوع مواجهه رهبران دوم با اعوجاجات به کار گرفته شده است.

در این میان اما یکی دیگر از مشکلات رهبران دوم گذشت طبیعی زمان از دوران پیدایش و حدوث انقلاب اسلامی است. چرا که در زمان حدوث هر انقلاب، بالطبع عده‌ای به اصطلاح «جوگیر» شده و وارد پروسه انقلاب شده‌اند. این عده پس از مدتی درمی‌یابند که این انقلاب در جهت منافع آنان نبوده و از این رو با اصل انقلاب زاویه پیدا می‌کنند. عده‌ای دیگر نیز از پی‌گیری آرمان‌ها خسته شده، روحیه محافظه‌‌کاری در آنان رسوخ یافته و از ادامه دادن مسیر انقلاب «پشیمان» می‌شوند. همچنین عده‌ای نیز افزایش صدمات متحمل شده خود در دوران انقلاب را تاب نیاورده و گذشته خود را نفی می‌کنند. عده‌ای نیز از انقلابیون سابق دراین مدت از دنیا رفته و بدین ترتیب، نسل اول هوادار انقلاب در زمان رهبران دوم کاهش یافته و چالش جدید این رهبران، انتقال ارزش‌های انقلابی به نسل‌های دوم به بعد خواهد بود.

علاوه بر آنچه ذکر شد می‌توان موارد متعدد دیگری را نیز یافت که اثبات کننده این حقیقت باشد که سختی‌ها و مشکلات دوران رهبران دوم اگر بیشتر از مصائب رهبران اولیه نباشد به یقین کمتر از آن نیست. در جمهوری اسلامی ایران نیز این مشکلات البته در مقیاس خاص انقلاب، بروز و ظهور یافته است و گرچه قاطبه مردم به خوبی ظرفیت نگاه به ولی دوم و ادامه دادن انقلاب اسلامی با او را از خود نشان داده و انصافا نیز بایستی گفت که قدرت مدیریت، صبر، مدارا و تدابیر رهبری معظم انقلاب اسلامی -دام ظله – آنچنان فضا را پر کرده که هیچگونه خلائی از ناحیه فقدان امام راحل عظیم‌الشأن(ره) در جامعه پدیدار نشد، اما مشکلات و مصائب دیگری همچون اشکال تراشی‌های خواص مردود، ابهام افکنی‌های آنان و خاندان و فرزندان‌شان و نیز برخی هم‌عرض‌خواهی‌های آنان با رهبریت جامعه – علیرغم فقدان حتی حداقل‌های توان رهبری – همچنان مشاهده شده است. شناخت تفصیلی از تفاوت‌های رهبری اول و رهبری دوم، ابعاد جدیدی از موفقیت‌های حضرت آیت الله سیدعلی خامنه‌ای را آشکار می‌سازد.

۲. جهاد بر تنزیل و تأویل: جهاد تأسیس و تثبیت

۱۴ خرداد ۱۳۶۸ شمسی بود که خبر رحلت بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی و موسس جمهوری اسلامی، ایران و جهان اسلام و نظام بین الملل را لرزاند. از حضور میلیونی امت ایران در روز وداع با امامشان که گذر کنیم لاجرم به دوره و برگی جدید از حیات انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ایران باید متوجه شد. از همان ابتدا خبرگان ملت جمع شدند تا ضمن قرائت وصیت نامه سیاسی- اجتماعی امام خمینی، ولی فقیه جدید را بر اساس نظریه کشف، تعیین نمایند. از همان ابتدا که نام آیت الله «سیدعلی خامنه‌ای» رئیس جمهور وقت مطرح شد، گروهی علناً و برخی در دل دچار شک، شبهه و حتی عداوت‌های شخصی شدند. هر چند اسامی آنان که در آن روز به نشانه مخالفت با رهبری رئیس جمهور وقت، نایستادند حقایق و واقعیت‌های زیادی را برملا خواهد نمود لیکن نکته مهمتری در همین عدم ایستادن‌ها نهفته بود. از همان روز نخست که «آقای علی خامنه‌ای» به عنوان رهبر جمهوری اسلامی و امام امت توسط خبرگان ملت معرفی گردید قضایای جدیدی هم رُخ نمود و مشکلات ویژه رهبر دوم آغازشد. به تدریج آنان که سال ها در بیت منتظری و تیم مهدی هاشمی جمع شده بودند و کسانی که امام خمینی (ره) بواسطه صلابت انقلابی‌اش، اجازه رشد تفکرات چپ و مارکسیستی‌شان را نداده بود، در جمع‌های گوناگون به هم پیوستند و حلقه‌های مختلف سیاسی و فکری را ایجاد کردند تا بتوانند منویات درونی‌شان را که سال‌ها پنهان داشته بودند عیان کنند.

از این حیث همیشه تاریخ همین را گواه داده است که چون رهبری الهی در اعصار تاریخ به پا خاسته و نهضتی الهی را رقم زده و آنگاه با حمایت امت روبرو گردیده، بعد از رحلتش کسانی با نام او زیر بار جانشین او نرفته‌اند و نهضتش را خالی از محتوا کرده‌اند و جز فرم و تشریفاتی را نگاه نداشتند. این حرکت منافقین و شیاطین عالَم از آدم ابوالبشر شروع شد و تا دوره رسول خاتم و نهضت های الهی بعد از او تکرار شده است. نهضت موسی را فرعونیان و قارونیان و تمامیت طلبان بنی اسرائیل مصادره نمودند، نهضت عیسی را کاهنان معبد و سپس پاپ‌های واتیکان و نهضت رسول الله را اصحاب سقیفه بنی ساعده مصادره کردند. یهودیان، هارون و پتروس خلفای موسی و عیسی را کنار زدند و امویان علی و فرزندانش را مهجور کردند. گویا این عادت تاریخ شده است که اوصیای انبیاء و امامان الهی که سر آغاز نهضتی نو هستند، بیش از بنیانگذارانشان متحمل رنج و سختی و مشکلات متعدد گردند؛ چنانچه هارون از ترس دوقطبی اجتماعی در قبال سامری عقب نشست و حضرت امیر هم برای حفظ اصل اسلام خانه نشینی را ترجیح داد. از این رو سئوالی مطرح می شود که چرا رهبران دوم نهضت‌ها همیشه آماج فتنه فتنه‌گرانند و چرا دچار سختی‌های بیشتری می شوند؟

برای پاسخ به این سوال کلیدی، باید علاوه بر واکاوی حوادث صدر اسلام، به مفهوم شناسی تأویل، تنزیل و نفاق پرداخت.

دهه سوم پس از هجرت و حواشی سال ۳۶ه.ق بود که دو سپاه کوفه و شام، یکی به رهبری امیرالمؤمنین و دیگری به سرکردگی «معاویه بن ابی سفیان» در جایی به نام «صفیّن»، قریه‌ای مخروبه از قرای «روم» به هم رسیدند. «عمّار بن یاسر» یکی از پنج نفر «شرطُ الخمیس» بود که در ماجرای سقیفه با حضرت امیر(ع) پیمان یاری تا پای جان بسته بودند. والی شهر کوفه در زمان خلیفه دوم، از متنفذان در روشنگری مردم نسبت به اشکالات دستگاه حکومتی خلیفه سوم و یار همیشگی علی بن ابی طالب، در میانه جنگ با سپاه شام آرام و قرار نداشت و هر جا که زمزمه شکّ و شبهه در لشگر عراق پدیدار می شد عمّار آنجا بود و خطابه‌ای می خواند. یکی از مهمترین جملات وی در صفین مربوط است به اولین رجزخوانیش که گفت: «نحنُ ضَرَبناکُم عَلى تنزیلِه؛ فَالیَوم نضربُکُم عَلى تأویلِه.» (نور الثقلین ۲ – ۴۸۲ الی۴۸۵) «در گذشته با شما بر اساس تنزیل قرآن نبرد کردیم و امروز بر اساس تأویل آن نبرد می‌کنیم‏». ساده اندیشی است که گمان شود این جمله عمار که سال ها پای درس مکتب نبوی و علوی بوده است فی البداهه صادر شده است. لذا مسئله جهاد بر سر «تنزیل» و «تأویل» قرآن و اسلام نکته ای است که در احادیث نبوی و روایات رسیده از وجود شریف امیرالمؤمنین بدان اشارات مستقیم شده است و رسول الله فرمودند: «من بر تنزیل قرآن می جنگم و «علی» بر تأویل آن خواهد جنگید». (مستدرک حاکم، ص۱۲۲)

«تأویل» در علوم قرآنی در مقابل «تنزیل» به کار می‌رود و در فقه اللغه عرب به «مآل شى‏ء» و «سرانجام او» تعبیر می‌شود. شهید مطهری در این باب می‌گوید: «جمله‌ای دارد امیرالمؤمنین. این جمله از مسلمات تاریخ است که امیرالمؤمنین در همان جریان صفین و جمل و غیره می‌فرمود: «پیغمبر بر تنزیل می‌جنگید و من باید بر تأویل بجنگم!» دشواری کار علی(ع) همین‌جاست. پیغمبر با تنزیل می‌جنگید؛ ‌یعنی با دشمن روبه‌رو بود یا می‌خواست روبه‌رو بشود. آیه‌ای در مورد معین نازل می‌شد، در همان موردی که آیه نازل می‌شد، همه مسلمین می‌دانستند که این آیه قرآن مال همین جاست؛ می‌رفتند و می‌جنگیدند. دیگر برای کسی شک وشبهه‌ای باقی نمی‌ماند. اما علی باید با تأویل بجنگد؛ یعنی آیه قرآن همین آیه قرآن است اما شأن نزول، آن شأن نزول نیست؛ مربوط به زمان پیغمبر است. روح همان روح است، روح همان دستور است ولی شکل فرق کرده است. علی باید با تأویل بجنگد. تأویل از ماده "اول" است. اول یعنی رجوع. مؤول یعنی مرجع. این‌که می گوید من به تأویل باید بجنگم، یعنی این چیزی که الان من باید با او بجنگم، ظاهر و شکلش نیست اما روح و معنی و برگشتش همان است. ظاهر این می‌گوید آیه قرآن، اما روح و باطن و معنایش همان کفر است؛ یعنی من با نفاق باید بجنگم.» (پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله العظمی سیدعلی خامنه ای- سخنرانی شهید علّامه مطهری، مسجد الجواد تهران، ۱۳۵۰ه.ش)

دوره حکومت علی بن ابیطالب(ع) بعنوان خلیفه چهارم هر چند کوتاه شد، امّا بزرگترین جنگ ها، فتنه ها و توطئه ها را به خود دید. مقابله با ناکثین، قاسطین و آنگاه مارقین کمر هر حکومتی را می‌توانست بشکند، چه آنکه تا آن روز مسلمین در جبهه‌ای که هم کیشانشان حضور داشته باشند نجنگیده بودند و تا قبل از بروز عدالت علوی و اسلام ناب محمدی در دوران حکومت امیرالمؤمنین، هر چه جهاد بود بین مسلمین با مشرکین یا کفار بود؛ خواه مشرکین و کفار شبه جزیره عربستان و خواه جنود ایران و روم پادشاهی. امام علی(ع) چون با زیاده خواهی «طلحه» و «زبیر» مواجه شد در برابر تکاثر آنها ایستاد، این مقاومت امام علی زمینه‌ساز اولین فتنه در دوران خلافت حضرت امیر شد و گروه اول، ناکثین (پیمان شکنان) را با شتر سرخ موی «عایشه» به گود جنگ آورد. گویند چون حضرت در جمل با مردم بصره سخن گفت و به روشنگری پرداخت و نافرمانی آنها را مشاهده کرد به آرایش نظامی سربازان و افسران خود پرداخت و این آیه را تلاوت کرد: «وان نکثوا ایمانهم من بعد عهدهم وطعنوا فى دینکم فقاتلوا ائمة الکفر انهم لا ایمان‏ لهم لعلهم ینتهون‏» (سوره مبارکه توبه، آیه ۱۲) «اگر آنان سوگندهاى خود را شکستند و به آیین شما طعنه زدند با سران کفر نبرد کنید براى آنان پیمانى نیست‏ شاید آنان باز داشته شوند.» و آن وقت فرمود: «به خدایى که دانه را شکافت و انسان را آفرید و محمد را براى نبوت برگزید آنان مورد این آیه هستند و از روز نزول این آیه با پیمان شکنان نبرد نشده است.» (نور الثقلین ۲، ۴۸۲ الی۴۸۵)

از آن روز تا بحال چیزی حدود ۱۴۰۰ سال قمری گذشته است و هنوز جهاد مؤمنین بر سر «تأویل» باقیست. بعد از امام علی(ع) فرزندان معصومش، نسل به نسل و عصر به عصر به انحاء گوناگون با منافقان اصطکاک داشتند تا قرائت ناب از اسلام نبوی حیات خود را ادامه دهد و روزنه‌ای یابد به تاریخ و در عصر اطلاعات و بعد از یک پروسه تاریخی طولانی مدت که دین با رنسانس اروپائیان به انزوا کشیده شده بود، سیدی از سلاله پاک رسول از شهر فقاهت جواهری قم قیام کند و دومرتبه «تأویل» راسخون علم را به گوش جهانیان برساند.

لیکن مهمترین مسئله در فهم تفاوت جهاد «تنزیل» و «تأویل» بررسی یک مفهوم و یک واژه است: «نفاق». آنچه در جهاد «تأویل» کار را سخت و دشوار می سازد نفاق منافقان است. اینکه مردم بفهمند حضور اسلام بهتر از حضور طواغیت بر رأس حاکمیت است هر چند مهم است لذا مساله چندان دشواری نیست و آنچه کار را پیچیده‌تر می‌کند این است که کسانی بخواهند در محیط اسلام زیست کنند و آن را وارونه نمایند و اسلام را با فُرم و نام «اسلام» حفظ کنند اما محتوا را آنطور که می‌خواهند تغییر دهند. در اینصورت مارقین پیرو قاسطین و ناکثین می‌شوند و حتی به قصد قرب الی الله امام حسین(ع) را به آن وضع مصیبت بار شهید می‌کنند. از همین باب است که وقتی حضرت امیر(ع) برای «محمد بن ابی بکر» والی مصر نامه می‌نگارند ضمن اشاره به حدیثی نبوی، خطر نفاق و جهل را بیش از هر چیزی می‌دانند. راز این خطر زائد الوصف در منافقین در سه حقیقت است که استاد مطهری به آنها تصریح می‌کند:

۱. تعریف نفاق: «کلمه "نفق" در قرآن آمده است: "إن تبتغی نفقاً فی الأرض او سلما فی السماء". لغویین می‌گویند نفق یعنی راه؛ البته راه‌های مخفی و پنهانی. یادم هست وقتی ما شرح نظام می‌خواندیم به لغتی برخورد کردیم و آن لغت "نافقاء" است. در آن‌جا این‌جور معنی کرده بود: موش صحرایی سوراخ خودش را که در صحرا می‌کند، یک احتیاطی می‌کند برای نجات از دشمن. یک در برای سوراخ و آغل خودش باز می‌گذارد که همان در معمولی رفت و آمد است که باید برود و بیاید. ولی بعد در یک نقطه دور دستی که از این دروازه آشکار دور است از زیر زمین به طرف بالا می‌کند و می‌کند تا سقف را به کف زمین نزدیک می‌کند، اما آن‌قدر نمی‌کند که سوراخ بشود؛ بلکه یک قشر نازکی باقی می‌گذارد و نه آن‌قدر نازک که خود قشر خراب بشود، بلکه در این حد که اگر روزی خطری از در پیدا شد، حیوان درنده‌ای از این در وارد شد و خطر ایجاد کرد، او بتواند با سرش محکم بزند و این قشر خراب بشود. عرب به این می‌گویند "نافقا" یعنی یک راه مخفی درونی سر پوشیده‌ای که برای دنیای موش صحرایی جزء اسرار نظامی است و دشمن از آن با خبر نیست. منافق را چرا منافق می‌گویند؟ می‌بینیم گفته‌اند برای این‌که دو در برای خودش قرار داده: یک در ورودی که از آن در به اسلام وارد می‌شود و یک در خروجی که باید فرض کنیم در پنهانی است؛ از یک در وارد و از در دیگر خارج می‌شود.».

۲. کارکرد نفاق: «قرآن منافقین را- همان منافقینی که در زمان خود رسول اکرم بودند- به صورت افرادی جدا از هم نمی‌بیند. به صورت یک دسته متشکل و هم‌فکر که در میان آن‌ها همبستگی وجود دارد، می‌بیند. آیه‌ای است در سوره توبه. می‌فرماید: "و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر" الی آخر. مردان مؤمن و زنان مؤمن حامیان یکدیگر هستند، وابسته و پیوند خورده به یکدیگر هستند، امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند. در مقابل، کافران را ذکر نمی‌کند، منافقان را ذکر می‌کند. برای منافقان هم چنین وابستگی قائل است. گو این‌که کلمه "اولیاء" را به کار نمی‌برد، ولی می‌فرماید: بعضهم من بعض بعضی‌هاشان از بعضی هستند؛ یعنی این‌ها از یکدیگر هستند. این تعبیر "همبستگی" از تعبیر "بعضهم اولیاء بعض" اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست؛ چون در برخی دیگر از آیات قرآن این تعبیر هست و مفسرین اینچنین می‌فهمند که این‌ها آنچنان به یکدیگر وابسته هستند که یکی هستند. مفهوم "بعضهم من بعض" اتحاد و یگانگی را می‌رساند که بالاتر از مفهوم حامی بودن و ناصر بودن است. نقشه و عملشان درست ضد عمل مؤمنین است. اگر مؤمنین مردم را ترغیب می‌کنند به آنچه که "معروف " نامیده می‌شود و کار خیر است و اگر از کارهای شر باز می‌دارند، این‌ها درست در جهت عکس فعالیت می‌کنند؛ نقش بازدارندگی دارند که در آیات دیگری از قرآن می‌توان استنباط و استفاده کرد. از جمله همین‌جا: "و یقبضون أیدیهم" و دست خودشان را قبض می‌کنند، بسط ید ندارند، موقع کار و عمل که می‌شود، عقب‌نشینی می‌کنند، از داخل به جامعه اسلامی صدمه و ضربه می‌زنند.».

۳. ابزار نفاق: «ابزار منافق چیست؟ ‌نمی‌شود منافق را در دنیا از میان برد؛ هست. بشر است، منافق می‌شود. بشر وقتی در جامعه‌ای قرار گرفت و دید اگر بخواهد بر خلاف اصولی که مردم جامعه به آن اعتقاد دارند، تظاهر کند، جامعه او را درهم می‌کوبد، فوراً تظاهر می‌کند؛ به همان لباس درمی‌آید ولی جامعه باید خودش آگاه باشد و گول تظاهر و فریب را نخورد. … خیلی عجیب است! پیغمبر از دو چیز اظهار نگرانی کرده است: از نفاق و منافق؛ و دیگر این‌که از توده امت جاهل و نادان باشند. در آن‌جا فرمود: "إنی لا أخاف علی امتی مؤمنا و لا مشرکا" تا آن‌جا که فرمود: "و لکنی أخاف علیکم کل منافق الجنان عالم اللسان". در این‌جا می‌فرماید: "إنی لا أخاف علی امتی فقر و لکن أخاف علیهم سوء التدبیر" من از فقر و نداشتن ثروت بر امتم بیمناک نیستم؛ یعنی کمی ثروت، امت من را از پا درنمی‌آورد. آن چیزی که من از آن نگران هستم فقر معنوی و فکری و فقر اندیشه است.». راه مبارزه با نفاق هم گرفتن ابزارش است و با بصیرت افزایی امت نفاق منافق خنثی می گردد.

لذا همین سه عنصر خطر آفرین منافقین و نحوه مبارزه با آنان است که کار وصی امم را سخت می‌نماید، اینکه وصی امت باید رو در روی منافقینی که بعضاً یاران نهضت و قادمین انقلاب بودند بایستد و روز به روز مردم را به نحوی تربیت کند تا شکار ناکثین و قاسطین نشوند.»

علامه طباطبایی معتقد است که بدون فهم نفاق اساسا نمی توان حکومت دینی را تحلیل نمود و عظمت اقدامات رهبران الهی را درک کرد. اکنون که ۳۴ سال از دوران زعامت آیت الله خامنه‌ای گذشته است بر نخبگان فرض است که ابعاد نو و اضلاع جدیدی از رهبری این حکیم متألّه و رهبر فرزانه را برای مردم بازگو کنند. در این باب باز هم خواهم نوشت.

پایان پیام/

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا